جدول جو
جدول جو

معنی لاک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

لاک زدن(سَ دُ گَ چَ / چِ دَ)
اندودن با لاک.
- لاک زدن. ناخن، اندودن ناخن به لاک
لغت نامه دهخدا
لاک زدن
سرخه زدن به ناخن مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن، اندودن ناخن به لاک
فرهنگ لغت هوشیار
لاک زدن
بالورنيش
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به عربی
لاک زدن
Varnish
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لاک زدن
vernir
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لاک زدن
лак लगाना
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به هندی
لاک زدن
envernizar
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لاک زدن
lackieren
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
لاک زدن
lakierować
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
لاک زدن
лакировать
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به روسی
لاک زدن
покривати лаком
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لاک زدن
vernissen
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
لاک زدن
barnizar
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لاک زدن
verniciare
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لاک زدن
melak varnish
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لاک زدن
وارنش کرنا
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به اردو
لاک زدن
বার্নিশ করা
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
لاک زدن
เคลือบเงา
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
لاک زدن
kupaka varnish
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لاک زدن
ニスを塗る
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لاک زدن
上光
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به چینی
لاک زدن
למרוח לכה
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به عبری
لاک زدن
바니시하다
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
لاک زدن
vernik sürmek
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاس زدن
تصویر لاس زدن
از پی ماده رفتن حیوان نر
دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاف زدن
تصویر لاف زدن
خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گَ تَ)
خودستائی کردن. دعوی باطل کردن. تصلف. تیه. صلف. طرمذه. تفیّش. بهلقه. ضنط. (منتهی الارب).
- لاف ازچیزی زدن، مدعی داشتن آن بودن:
ببودند تا شب در این گفتگوی
همی لاف زد مردپیکارجوی.
فردوسی.
ترا خود همی مرد باید چو زن
میان یلان لاف مردی مزن.
فردوسی.
لافها زد و منتها نهاد. (تاریخ بیهقی ص 685). این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم. (تاریخ بیهقی ص 567). و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی... این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدان چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فرو گرفتم. (تاریخ بیهقی).
لافی نزدم بدین فضائل
زیرا که به فضل خود مشارم.
ناصرخسرو.
برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن.
سنائی.
اندر همه ده جوی نه ما را
ما لاف زنان که دهخدائیم.
سنائی.
ز تو گر لاف زد کفری نگفته ست
ترا گر دوست شد کفری نکرده ست.
عمادی شهریاری.
لاف نسبت زند حسود ولیک
شیر بالش نشد چو شیر عرین.
انوری.
لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا.
خاقانی.
دیدۀ تو راست نیست لاف یکی بین مزن
صورت تو خوب نیست آینه بر طاق نه.
خاقانی.
لاف فریدون زدن وانگه ضحاک وار
سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن.
خاقانی.
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید.
خاقانی.
لاف از دم عاشقان زند صبح
بیدل دم سرد از آن زند صبح.
خاقانی.
از تو ببارگاه شه لاف دوکون میزنم
کم ز خراج این دو ده برگ گدای چون توئی.
خاقانی.
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
جان قدح به صد زبان لاف صفای تو زند.
خاقانی.
گه گه اگر زکوه لب بوسه دهی به بنده ده
تا به خراج ری زنم لاف عطای چون توئی.
خاقانی.
اول از شیر سرخ لاف زند
پس درآید سگ سیه ز میان.
خاقانی.
دیدۀ بینا نه و لاف بصر
گوهر گویا نه و لاف بیان.
خاقانی.
کاخر لاف سگیت میزنم
دبدبۀ بندگیت میزنم.
نظامی.
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بودکه پر توان زد.
نظامی.
تا بیکی نم که بر این گل زنی
لاف ولی نعمتی دل زنی.
نظامی.
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف.
نظامی.
آن دل و آن زهره کرا در مصاف
کز دل و از زهره زند با تولاف.
نظامی.
هر آنکس کو زند لاف دلیری
ز جنگ شیر یابد نام شیری.
نظامی.
فراخیها و تنگیهای اطراف
ز رای پادشاه خود زند لاف.
نظامی.
لاف زنان کز تو عزیزی شوند
جهدکنان کز تو بچیزی شوند.
نظامی.
مزن بیش ازین لاف گردنکشی
که خاکی به گوهر نه از آتشی.
نظامی.
چون زنم من زین مقام صعب لاف
مور چون در پشت گیرد کوه قاف.
عطار.
هر جان که در ره آمد لاف یقین بسی زد
لیکن نصیب جانان پندار یا گمان است.
عطار.
گفت خرآخر همی زن لاف لاف
در غریبی بس توان گفتن گزاف.
مولوی.
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی.
سعدی.
دشمن چو بینی ناتوان
لاف از بروت خود مزن.
سعدی (گلستان).
دوش در صحرای وحدت لاف تنهائی زدم
خیمه بربالای منظوران زیبائی زدم.
سعدی.
گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاینهمه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم.
سعدی.
خسیسی اگر لاف آن میزند
که باشد یکی در نسب اصل ما.
ابن یمین.
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم.
حافظ.
حافظ نه حدّ ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم.
حافظ.
فهم رازش نکنم او عربی من عجمی
لاف مهرش نزنم او قرشی من حبشی.
جامی.
دمی باحق نبودی چون زنی لاف شناسائی
تمام عمر با خود بودی و نشناختی خود را.
- امثال:
زر کار کند و مرد لاف زند.
نامرد زند همیشه لاف مردی.
مردان نزنند لاف مردی. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَشْ / خُشْ دَ)
به نظر ریبه در کسی دیدن. ملامسه کردن و دست بازی کردن. ملاعبه کردن به ریبه. رجوع به لاس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ شُ دَ)
دریدن. پاره کردن. شکافتن:
ره جیب جانها رفو میزند
بنازم به چاکی که او میزند.
ظهوری (از آنندراج).
، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم:
نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
پس بدست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را.
خاقانی.
گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش.
ظهیری (سندبادنامه ص 180).
برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی).
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خودستایی کردن: این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم، دعوی باطل کردن: برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن، (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
دست بچهره و اعضای بدن زنی کشیدن ملاعبه لاسیدن، ملامسه کردن و ملاعبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاس زدن
تصویر لاس زدن
((زَ دَ))
لاسیدن، در آغوش کشیدن و بوسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاف زدن
تصویر لاف زدن
((زَ دَ))
خودستایی کردن غیرواقعی
فرهنگ فارسی معین